چنان سوزد لبت از تشنگی ،ای اکبرم که می سوزد نگاهم از رخت ،ای دلبرم دل بابای تو ، شده شیدای تو چگونه بنگرم ، قد و بالای تو فدای دین جد اطهرت گردیده ای دم آخر رخ ساقی کوثر دیده ای به باغ آرزو ، زخون کردی وضو لبت بگشا علی،سخن با من بگو
ین قدر گریه نکن هیچ کسی آبت نمیده غیر تیر حرمله هیچ کی جوابت نمیده حاجی شش ماهه ام،باباتو شرمنده نکن چو گلوت تیر میخوره به روی من خنده نکن برا دست و پا زدن بزار برات چاره کنم میشی راحت بند این قنداقه رو پاره کنم
نمی شد باورم تنها بمانی چنین لب تشنه بر دریا بمانی برادر،تاب هجرانت چه سخت است! که این اندوه را بر جان من بست فدای صوت قرآن لبانت فدای رأس پاک خون چکانت بزن بر روی من لبخند شیرین تمنایی ندارم من به جز این
نفس بده که نفس پای این علم بزنم نفس بده که فقط از حسین دم بزنم سرم هوای تو دارد دلم هوای حرم چه می شود که سری گوشه حرم بزنم بی بی جان اومدم برا حسین گریه کنم بی بی جان اومدم برا حسینت بسوزم
برای دیدن تو بی قرارم حسینا هر چه دارم از تو دارم بر آن خاکی که افتادی به صورت دلم خواهد به سجده سر گذارم چه گردد پای من گردد پر از زخم بسویت پا برهنه ره سپارم
در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است: بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه ... اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد ... السلام علیک یا ابوالفضل العباس